[G2] ج1-ف1 پیدایش تمدن – عوامل کلی تمدن

 آدرس این مقاله  در فراز  :        afrazhistory.blogsky.com/0000/00/00/post-2

منبع  :  تاریخ تمدن ویل دورانت – جلد اول – فصل اول   

توضیح : 6 قطعه 

تعریفعوامل جغرافیایی - زمینشناختی - اقتصادی- نژادی- روانی- علل انحطاط و اضمحلال تمدنها

 

 (G2-1)

تمدن را می توان، به شکل کلی آن، عبارت از نظمی اجتماعی دانست که در نتیجۀ وجود آن، خلاقیت فرهنگی

امکان پذیر می شود و جریان پیدا می کند. در تمدن چهار رکن و عنصر اساسی می توان تشخیص داد، که عبارتند از:

پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی، سنن اخلاقی، و کوشش در راه معرفت و بسط هنر. ظهور

تمدن هنگامی امکان پذیر است که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته باشد، چه فقط هنگام از بین رفتن ترس است

که کنجکاوی و احتیاج به ابداع و اختراع به کار می افتد و انسان خود را تسلیم غریزه ای می کند که او را به شکل

طبیعی به راه کسب علم و معرفت و تهیۀ وسایل بهبود زندگی سوق می دهد.

تمدن تابع عواملی چند است که یا سبب تسریع در حرکت آن می شود، یا آن را از سیری که در پیش دارد

بازمی دارد. در نخستین مرحله، عامل زمینشناختی را مورد مطالعه قرار می دهیم. تمدن را می توان گفت دورة فترتی

است که میان دو دورة یخچالی فاصله می شود. هرگاه موج سرمایه جدیدی برخیزد، تمام ساخته های بشریت در زیر

یخ و سنگ مدفون می شود و دایرة زندگی به گوشه ای از کرة زمین محدود می گردد. اگر دیو زمین لرزه، که فقط

حسن نیت او به انسان اجازة ساختن شهرها را می دهد، شانۀ خود را مختصری بجنباند، آنچه رشته ایم پنبه می شود و

انسان و هرچه ساخته است در شکم زمین به خواب ابدی فرو می رود.

 (G2-2)

اکنون شرایط جغرافیایی تمدن را مورد نظر قرار می دهیم. حرارت مناطق استوایی و فراوانی انگلها، که نتیجۀ این

حرارت است، از دشمنان سرسخت تمدن به شمار می رود. این گونه نواحی سرزمین کسالت و بیحالی و ناخوشی و

جوانی یا پیری پیشرس است؛ در این نقاط، هنر و هوش بشری میدان فعالیت پیدا نمی کند؛ تمام نیروها از امور

غیرضروری و غیرمفیدی که مجموع آنها مدنیت را تشکیل می دهد منصرف می شود و بر روی مسئلۀ راضی کردن

حس گرسنگی و غریزة تولیدمثل متمرکز می گردد. باران از ضروریات تمدن است، زیرا آب، حتی بیش از نور آفتاب،

در پیدایش زندگی و پیشرفت آن تأثیر دارد. طبیعت و مزاج اسرارآمیز عناصر ممکن است سبب خشک شدن و مرگ

نواحی وسیعی شود که سابق بر این در آنها، حرف و صنایع پیشرفت قابلی داشته، چنانکه این امر دربارة بابل و نینوا

اتفاق افتاده است؛ همچنین ممکن است سبب آن شود که سرزمینهایی همچون انگلستان یا باب پوجت که از خطوط

مواصلات بزرگ دور افتاده اند، نیرومند و صاحب ثروت گردند. اگر در زمینی مواد کافی و محصولات غذایی فراوان

باشد، اگر رودخانه ها سبب تسهیل وسایل حمل و نقل شود، اگر بریدگی سواحل به اندازه ای باشد که کشتیهای

بازرگانی بسهولت بتوانند در آن سواحل لنگر اندازند، و بالاخره اگر ملتی، مانند ملتهای آتن و کارتاژ و فلورانس و

ونیز، در معبر خطوط بزرگ مواصلات جهانی قرار گرفته باشد، در آن صورت، می توان گفت عامل جغرافیایی، که به

تنهایی نمی تواند سازندة تمدن باشد، به چنین سرزمینی لبخند می زند، و ملتی که در آن سکونت دارد آزادانه پیش

می رود و ترقی می کند.

 (G2-3)

اهمیت عوامل و اوضاع و احوال اقتصادی بیشتر است. ممکن است ملتی از تشکیلات سیاسی محکم برخوردار و مالک

روحیۀ اخلاقی عالی باشد، و حتی مانند هندیشمردگان امریکا بهره ای از ذوق صنعتی داشته باشد، ولی هرگاه زندگی

او از مرحلۀ شکار تجاوز نکند و امید زیستن او بر پایۀ لرزان و غیرثابت تعقیب صید متکی باشد، هرگز نخواهد

توانست از سدی که دو عالم تمدن و بربریت را از یکدیگر جدا می سازد عبور کند. ممکن است در یک اجتماع ایلی و

قبیله ای- مثل بدویان عربستان- به شکل استثنایی، افراد نیرومند و باهوشی یافت شود که صاحب مزایای اخلاقی، از

قبیل شجاعت و نجابت و کرم، باشند، ولی هرگاه در این اجتماع خمیرمایۀ نخستین فرهنگ و تمدن، که تأمین

خوراک است، وجود نداشته باشد، تمام هوشها باید به مصرف موفقیت در شکار برسد، یا در راه حیله های تجارتی به

کار افتد، و هرگز از این حد تجاوز نمی کند و ظرافت و نازک کاری، و به طور خلاصه هنرهای عالی، که معرف تمدن

است، از آن میان به ظهور نمی رسد. نخستین قدم در راه تمدن، کشاورزی است، و فقط هنگامی که انسان در

سرزمینی، به قصد کشاورزی در آن، و ذخیره کردن غذا برای روز مبادای خود، مستقر شود و آتیۀ خود را تأمین کند

فراغ خاطر و احتیاج متمدن شدن را احساس خواهد کرد؛ هنگامی که در پناه چنین امنیتی، از حیث آب و خوراک،

قرار گرفت، به فکر ساختن کلبه و معبد و مدرسه می افتد؛ آنگاه ممکن است اسبابهایی اختراع کند که نیروی تولید او

را فزونی بخشد، یا سگ و خر و خوک را اهلی کند، و بالاخره به فکر اهلی کردن خویش و تسلط بر نفس برآید و راه

آن را پیدا کند که با نظم و آهنگی کارهای خود را انجام دهد و مدت بیشتری بر روی زمین زیست کند، و فرصت آن

را به دست آورد تا میراث فرهنگی و اخلاقی نژاد خویش را برای نسلهای آینده باقی گذارد.

وقتی فرهنگ عمومی به حد معینی برسد، فکر کشاورزی تولید می شود، و تنها تمدن است که انسان را به فکر ایجاد

مدینه و شهر می اندازد. از یک لحاظ، تمدن با سجیه و خصلت مؤدب بودن و حسن معاشرت یکی می شود

و  این حسن معاشرت، خود، صفای اخلاقیی است که در شهر Civitas  دست می دهد، و خود ساکنین شهر چنین

لفظی را وضع کرده اند. در شهر است که -به حق یا به باطل- نتیجۀ ثروت و هوشمندی مردم مزارع و دهات اطراف

شهر گرد می آید، و در همین جاست که روح اختراع وسایل آسایش زندگی و تجمل و خوشگذرانی و راحت طلبی را

فراهم می سازد. بازرگانان در شهر به یکدیگر می رسند و کالای مادی و فکری خود را با هم مبادله می کنند. در محل

برخورد راههای بازرگانی و در شهرهاست که عقل مردم بارور می شود و نیروی خلاق آن آشکار می گردد. بالاخره، در

شهر است که دسته ای از مردم از غم تولید اشیای مادی می آسایند و به فکر ایجاد علم و فلسفه و ادبیات و هنر

می افتند. آری، مدنیت در کلبۀ برزگر آغاز می کند، ولی در شهر به گل می نشیند و بار می دهد.

 (G2-4)

نژاد در ایجاد تمدن تأثیری ندارد؛ تمدن در جاهای مختلف، یا در نزد ملتهایی که رنگهای گوناگون دارند، آشکار

می شود، خواه در پکن باشد خواه در دهلی، ممفیس یا بابل، راونا یا لندن، پرو یا یوکاتان. نژاد تمدن را نمی سازد، بلکه

تمدن است که ملتها را خلق می کند، زیرا اوضاع و احوال جغرافیایی و اقتصادی ، فرهنگی را به وجود می آورد، و این

فرهنگ نمونۀ خاصی را ایجاد می کند. فرد انگلیسی تمدن انگلستان را ایجاد نمی کند، بلکه از تمدن انگلستان است

که فرد انگلیسی ساخته می شود. هنگامی که این فرد انگلیسی به نقطۀ دوری مانند تمبوکتو می رود و تمدن خود را

همراه می برد و در آنجا نیز لباس شب نشینی و شام خوردن مخصوص را می پوشد، این دلیل آن نیست که تمدن خود

را در این نقاط به صورت جدید خلق می کند، بلکه نشانۀ آن است که حتی در این نقاط دور افتاده هم نمی تواند از

زیر تلسط آن تمدن خارج شود. اگر شرایط مساوی در نژاد دیگری، جز انگلیسی، شبیه به انگلستان باشد، نتایج

مشابهی به دست می آید، و به همین جهت است که می بینیم ژاپن قرن بیستم رفتار انگلستان قرن نوزدهم را تجدید

می کند. تأثیری که نژاد در تمدن دارد این است که پیدایش آن غالباً پس از زمانی است که ریشه های نژادی مختلف

با یکدیگر می آمیزند و بتدریج ملتی که به صورت نسبی حالت تجانسی دارد از آن میان بیرون می آید.

 (G2-5)

این شرایط مادی یا زیستی، که مورد بحث قرار دادیم، برای پیدایش تمدن ضرورت دارد، ولی شروط کافی برای تولد

آن به شمار نمی رود؛ لازم است بر آنها عوامل دقیق روانی افزوده شود ، و نیز لازم است نظمی سیاسی، ولو بسیار

ضعیف و نزدیک به هرج و مرج، مانند آنچه در رم و فلورانس در دورة رنسانس بود، برقرار گردد؛ باید مردم کم کم

احساس کنند که سر هر پیچ راه زندگی، مرگ یا مالیات جدیدی در انتظار آنها کمین نکرده است. ناگزیر باید وحدت

زبانی تا حدود معینی وجود پیدا کند تا مردم بتوانند براحتی افکار خود را با یکدیگر مبادله کنند. و نیز لازم است که__

قانونی اخلاقی از راه معبد یا خانواده یا مدرسه یا غیر آن برقرار شود، تا کسانی که در میدان بازی زندگی مشغولند، و

حتی آنان که در خارج به تماشا نشسته اند، آن را بپذیرند، و به این ترتیب، رفتار مردم با یکدیگر تحت انتظام درآید و

هدفی در زندگی ایجاد شود. حتی شاید لازم باشد که در میان مردم، در عقاید اساسی و ایمان به غیب، یا به چیزی

که کمال مطلوب است، وحدتی ایجاد شود، چه در این صورت پیروی از اصول اخلاقی از مرحلۀ سنجش میان نفع و

ضرر کار تجاوز می کند و به مرحلۀ عبادت درمی آید، و زندگی، علی رغم کوتاهیی که دارد، شریفتر و پرفایده تر

می شود. در آخر کار باید گفت که وسایلی تربیتی نیز باید در کار باشد که، با وجود سادگی و ابتدایی بودن، فرهنگ را

از نسلی به نسل دیگر انتقال دهد. نسل جدید باید میراث قبیله و سنتهای اخلاقی و زبان و معارف آن را مالک شود-

خواه از راه تقلید باشد، خواه به وسیلۀ تعلیم، خواه از راه تلقین- زیرا تنها همین میراث است که او را از مرحلۀ

حیوانی به مرحلۀ انسانی می رساند.

 (G2-6)

از بین رفتن این عوامل- و حتی گاهی فقدان یکی از آنها- ممکن است سبب انقراض تمدن شود : انقلاب

زمینشناختی شدید یا تغییر عظیم وضع آب و هوا؛ بیماری همه گیری که جلوگیری آن از اختیار بشر خارج است و

نصف مردم را از بین می برد - همان گونه که در روم قدیم در زمان حکومت آنتونیها اتفاق افتاد- یا مرگ سیاه

)طاعون( که عامل اساسی از بین رفتن دورة ملوک الطوایفی اروپا گردید؛ استثمار بیش از اندازة زمین دهات به وسیلۀ

مردمی که در شهر زندگی می کنند و به امید قوت و غذایی که از خارج به آنها می رسد به سر می برند؛ نقصان مواد

طبیعی از قبیل سوخت یا مواد خام؛ تغییر مسیر راههای بازرگانی به گونه ای که کشوری را در بیرون راههای تجارتی

جهانی قرار دهد؛ انحطاط عقلی یا اخلاقی که در نتیجۀ زیستن در شهرهای پر از لهو و لعب و وسایل تحریک اعصاب

دست می دهد، یا نتیجۀ پشت پا زدن به اصول قدیمیی است که زندگی مردم بر آن جریان داشته، بدون آنکه بتوانند

اصول جدیدی جانشین آن سازند؛ ضعیف شدن نژاد، در نتیجۀ اختلال اعمال جنسی یا افراط در لذت طلبی یا فلسفۀ

بدبینی، که سبب خوارشمردن کوشش و فعالیت می شود؛ از میان رفتن افراد برجسته که نتیجۀ نازادی و تقلیل

تدریجی خانواده هایی است که بهتر می توانند میراث فرهنگی نژاد را از شر زوال محفوظ بدارند؛ تمرکز مرگ آور ثروتها

که نتیجۀ آن جنگ طبقات و انقلابات خانمان سوز و تباه کنندة مایملک عمومی است. همۀ اینها از عواملی هستند که

ممکن است سبب مرگ و فنای تمدنی شوند، زیرا تمدن نه امری است که جبلی انسان باشد، و نه چیزی که نیستی

در آن راه نداشته باشد، بلکه امری است که هر نسلی باید آن را به شکل جدید کسب کند، و هرگاه توقف قابل

ملاحظه ای در سیر آن پیدا آید، ناچار پایان آن فرا می رسد. انسان با حیوان تنها اختلافی که دارد در مسئلۀ تربیت

است، و در تعریف تربیت می توان گفت: وسیله ای است که مدنیت را از نسلی به نسل دیگر منتقل می سازد.

تمدنهای مختلف به منزلۀ نسلهای متوالی روح نژادی به شمار می روند. همان گونه که روابط خانوادگی و پس از آن

خطنویسی سبب اتصال نسلها به یکدیگر می شود و به آن وسیله میراث پدران به فرزندان می رسد، همان گونه نیز فن

چاپ و تجارت و تمام وسایل ارتباط تمدنهای مختلف را به یکدیگر اتصال می دهد و از فرهنگ کنونی ما آنچه را مفید

است برای فرهنگهای آینده نگاه می دارد. پس بهتر آن است که پیش از آنکه از میان برویم، تمام دارایی خود را گرد

آوریم و آن را به فرزندان خود تسلیم کنیم.